در باغ، وقت صبح چنین گفت گل به خار
کز خویش، هیچ نایدت ای زشت روی عار
گلزار، خانهٔ گل و ریحان و سوسن است
آن به که خار، جای گزیند به شورهزار
پژمرده خاطر است و سرافکنده و نژند
در باغ، هر که را نبود رنگ و بو و بار
با من ترا چه دعوی مهر است و همسری
ناچیزی توام، همه جا کرد شرمسار
در صحبت تو، پاک مرا تار و پود سوخت
شاد آن گلی، که خار و خسش نیست در جوار
گه دست میخراشی و گه جامه میدری
با چون توئی، چگونه توان بود سازگار
پاکی و تاب چهرهٔ من، در تو نیست هیچ
با آنکه باغبان منت بوده آبیار
شبنم، هماره بر ورقم بوسه میزند
ابرم بسر، همیشه گهر میکند نثار
در زیر پا نهند ترا رهروان ولیک
ما را بسر زنند، عروسان گلعذار
دل گر نمیگدازی و نیش ار نمیزنی
بیموجبی، چرا ز تو هر کس کند فرار
خندید خار و گفت، تو سختی ندیدهای
آری، هر آنکه روز سیه دید، شد نزار
ما را فکندهاند، نه خویش اوفتادهایم
گر عاقلی، مخند بافتاده، زینهار
گردون، بسوی گوشهنشینان نظر نکرد
بیهوده بود زحمت امید و انتظار
یکروز آرزو و هوس بیشمار بود
دردا، مرا زمانه نیاورد در شمار
با آنکه هیچ کار نمیآیدم ز دست
بس روزها، که با منت افتاده است کار
از خود نبودت آگهی، از ضعف کودکی
آنساعتی که چهره گشودی، عروس وار
تا درزی بهار، برای تو جامه دوخت
بس جامه را گسیختم، ای دوست، پود و تار
هنگام خفتن تو، نخفتم برای آنک
گلچین بسی نهفته درین سبزه مرغزار
از پاسبان خویشتنت، عار بهر چیست
نشنیدهای حکایت گنج و حدیث مار
آنکو ترا فروغ و صاف و جمال داد
در حیرتم که از چه مرا کرد خاکسار
بی رونقیم و بیخود و ناچیز، زان سبب
از ما دریغ داشت خوشی، دور روزگار
ما را غمی ز فتنهٔ باد سموم نیست
در پیش خار و خس چه زمستان، چه نوبهار
با جور و طعن خارکن و تیشه ساختن
بهتر ز رنج طعنه شنیدن، هزار بار
این سست مهر دایه، درین گاهوار تنگ
از بهر راحت تو، مرا داده بس فشار
آئین کینهتوزی گیتی، کهن نشد
پرورد گر یکی، دگری را بکشتزار
ما را بسر فکند و ترا برفراشت سر
ما را فشرد گوش و ترا داد گوشوار
آن پرتوی که چهره تو را جلوهگر نمود
تا نزد ما رسید، بناگاه شد شرار
مشاطهٔ سپهر نیاراست روی من
با من مگوی، کازچه مرا نیست خواستار
خواری سزای خار و خوشی در خور گل است
از تاب خویش و خیرگی من، عجب مدار
شادابی تو، دولت یک هفته بیش نیست
بر عهد چرخ و وعدهٔ گیتی، چه اعتبار
آنان کازین کبود قدح، باده میدهند
خودخواه را بسی نگذارند هوشیار
گر خار یا گلیم، سرانجام نیستی است
در باغ دهر، هیچ گلی نیست پایدار
گلبن، بسی فتاده ز سیل قضا بخاک
گلبرگ، بس شدست ز باد خزان غبار
بس گل شکفت صبحدم و شامگه فسرد
ترسم، تو نیز دیر نمانی بشاخسار
خلق زمانه، با تو بروز خوشی خوشند
تا رنگ باختی، فکنندت برهگذار
روزی که هیچ نام و نشانی نداشتی
جز من، ترا که بود هواخواه و دوستدار
پروین، ستم نمیکند ار باغبان دهر
گل را چراست عزت و خار از چه روست خوار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در صبح، گل به خار میگوید که تو هیچ ویژگی خوبی نداری و برایت بهتر است در جایی بیمزه و بیوقع بمانی تا در کنار من. گل میخواهد بگوید که کسی که زیبایی و خوشبویی ندارد، نه جایی در باغ دارد و نه جایی در قلب او. گل آرزو میکند که خار با او نماند و تواضع میکند، چون در کنار او زیبایی و شادابی وجود ندارد. گل به یاد روزهایی میافتد که خوشی و آرزو میداشت، اما زمانه او را فراموش کرده است. او احساس میکند که خار به او آسیب میزند و هیچ کس ارزش او را نمیداند. در نهایت، گل با حسرت در مورد زوال و عدم پایداری زندگی گلها و زیباییها سخن میگوید و به سرنوشت خود و دیگر گلها اشاره میکند که دیر یا زود ناگزیر از پژمردگی هستند.
هوش مصنوعی: در باغ صبح، گل به خار گفت که تو هیچ خوبی را از خودت نمیتوانی به نمایش بگذاری ای زشتروی، این تو حقیر است.
هوش مصنوعی: باغی که پر از گل و گیاهان خوشبو است، بهتر است که زیباییها را در خود داشته باشد تا اینکه در بیابانهای خشک و بیثمر زندگی کند.
هوش مصنوعی: هر کس که در زندگی رنگ و طراوت و شادی نداشته باشد، مانند گیاه پژمردهای است که در باغ نشسته و دلی غمگین و خجالتزده دارد.
هوش مصنوعی: با من چه ادعایی درباره عشق و همسری داری که من به نوعی در همه جا باعث شرمندگی تو شدهام؟
هوش مصنوعی: در مکالمهی تو، تمام وجودم سوخته و نابود شده است. خوشحالم از این که در کنار تو، گلی وجود دارد که نه خار دارد و نه علفهای هرز.
هوش مصنوعی: گاهی دستت را میخراشی و گاهی لباسهایت را پاره میکنی. با وجود کسی مثل تو، چطور ممکن است هماهنگی وجود داشته باشد؟
هوش مصنوعی: چهرهٔ زیبا و درخشان من به خاطر تو نیست، هرچند که باغبان زحمت کشیده و مراقب من بوده است.
هوش مصنوعی: شبنم به طور مداوم بر صورت من بوسه میزند و ابر همیشه مرواریدهایی را به زمین میریزد.
هوش مصنوعی: رهگذران ممکن است تو را زیر پا بگذارند، اما ما را مانند عروسانی که از گل و نرمی برخوردارند، مورد توجه و ستایش قرار خواهند داد.
هوش مصنوعی: اگر دلت نمیسوزد و بیدلیل آزار نمیدهی، پس چرا هر کسی از تو دوری میکند؟
هوش مصنوعی: خار خندید و گفت، تو هرگز سختیها را تجربه نکردی. بله، هر کسی که روزهای تاریک و سختی را دیده باشد، به ضعف و زوال میرسد.
هوش مصنوعی: ما را به خود نمیافتند، بلکه دیگران ما را به زمین زدهاند. اگر عاقل هستی، از مسخره کردن ما بپرهیز.
هوش مصنوعی: آسمان به جانب افرادی که در تنهایی زندگی میکنند، توجهی نکرد و بنابراین، تلاش برای امید و انتظار، بیفایده بود.
هوش مصنوعی: یک روز، آرزو و خواستههای زیادی داشتم، اما افسوس که زندگی به من اجازه نداد به این خواستههایم برسم.
هوش مصنوعی: با اینکه نتوانستم هیچ کاری انجام دهم، اما در این روزها کارها به زحمت و با منت پیش میروند.
هوش مصنوعی: تو هنوز از خود خبر نداری، مثل کودکی ضعیف که در لحظهای که چهرهاش را نمایان میکند، شگفتزده و معصوم به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: به خاطر تو، بهار را به دوختن لباس مشغول شدم و برای این کار، خیلی از لباسهایم را از هم باز کردم، ای دوست، تار و پود را برایت کنار گذاشتم.
هوش مصنوعی: زمانی که تو به خواب میروی، من خوابم نمیبرد زیرا که در این دشت، گلهای زیبای زیادی پنهان شدهاند.
هوش مصنوعی: باید از خودت محافظت کنی و نسبت به آنچه درون خودت وجود دارد، بیتوجه نباشی. شنیدهای که چگونه گنجینهها از دشمنان خود محافظت میکنند و چطور مارها به هر کسی که به آنها نزدیک شود، هشدار میدهند.
هوش مصنوعی: کسی که به تو نور و زیبایی و صفا بخشید، من در شگفتم که چرا مرا به حالت خاکی و فروتن درآورد.
هوش مصنوعی: ما بیرمق و بیهویت و بیارزشیم، به همین خاطر خوشی از ما دور شده و روزگار به ما رحم نمیکند.
هوش مصنوعی: ما نگران آثار و مشکلات ناشی از بادهای گرم و سوزان نیستیم، زیرا در میان خار و علف، چه در زمستان و چه در بهار، برای ما تفاوتی ندارد.
هوش مصنوعی: تحمل سختی و داعش دیگران بهتر از این است که به سخنان و تهمتهای آزاردهنده گوش دهی.
هوش مصنوعی: مادرپرور، به خاطر راحتی تو در این گهواره تنگ، زحمتهای زیادی کشیده و فشارهای زیادی را تحمل کرده است.
هوش مصنوعی: قوانین و رفتارهای دنیا در مورد کینه و دشمنی همیشه وجود داشته است؛ اگر یک نفر را به قتل برسانند، شخص دیگری نیز دچار آسیب خواهد شد.
هوش مصنوعی: ما را به زمین افکند و تو را به آسمان برد، سر ما را به زیر پای گذاشت و به تو زینت گوش را داد.
هوش مصنوعی: پرتوی که زیبایی چهره تو را به نمایش گذاشت و ما را تحت تأثیر قرار داد، ناگهان به شعلهای تبدیل شد.
هوش مصنوعی: زینتهای آسمان، زیبایی من را نآرایش کن. با من صحبت نکن، زیرا کسی مرا نمیخواهد.
هوش مصنوعی: حس خجالت و سرشکستگی فقط برای کسانی است که در زندگی خود مثل خار هستند و لذت واقعی به آنهایی میرسد که مانند گل زیبا و خوشبو زندگی میکنند. بنابراین، بر اثر شدت احساسات و حیرت من، تعجب نکن.
هوش مصنوعی: زیبایی و شادابی تو تنها یک هفته دوام دارد و بر اساس وعدههای دنیا و سرنوشت، چه ارزشی دارد؟
هوش مصنوعی: افرادی که از جام کبود شراب مینوشند، به خودپسندها اجازه نمیدهند که هوشیار و آگاه باقی بمانند.
هوش مصنوعی: زندگی و وجود در این دنیا، مانند گلها و گیاهان، دوام و پایداری ندارد. حتی اگر مقام و موقعیتی داشته باشیم، در نهایت همه چیز به نیستی ختم میشود و هیچ چیز در این عالم دائمی نیست.
هوش مصنوعی: باغ گل، بارها از سرنوشت سخت آسیب دیده و گلبرگهایش به خاطر وزش باد سرد پاییزی، پر از غبار شده است.
هوش مصنوعی: در صبح زود، گلها بسیار شکفتهاند و در شب نیز خنکای هوا احساس میشود. نگرانم که تو نیز مدتی طولانی در درخت نمانی.
هوش مصنوعی: مردم زمانه در کنار تو شاد و خوشحال هستند، اما وقتی رنگ و انرژی تو کمرنگ شود، به راحتی تو را فراموش میکنند.
هوش مصنوعی: روزی که هیچ کسی به یاد تو نبود و تنها من بودم که به تو اهمیت میدادم، آن زمان چه کسی به فکر تو بود و دوستت داشت؟
هوش مصنوعی: پروین به دیگران ظلم نمیکند، اگر باغبان دنیا به گلها آسیب میزند، پس چه دلیلی دارد که برای باید به گلها احترام قائل شود و خارها را بیاحترام بدانند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای خواجه، این همه که تو بر میدهی شمار
بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار
مار است این جهان و جهانجوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار
نیلوفر کبود نگه کن میان آب
چون تیغ آبداده و یاقوت آبدار
همرنگ آسمان و به کردار آسمان
زردیش بر میانه چو ماه ده و چار
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
[...]
از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار
در دست مشک دارم و در دیده لاله زار
بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ
با لاله کار دارم از آن روی لاله کار
ماندست چون دل من در زلف او سیر
[...]
یکروز مانده باز زماه بزرگوار
آیین مهر گان نتوان کرد خواستار
آواز چنگ وبربط و بوی شراب خوش
با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار
ورزانکه یاد از و نکنی تنگدل شود
[...]
باران قطره قطره همی بارم ابروار
هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار
ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل
ز آن خیره خیره، خیره دل من ز هجر یار
یاری که ذره ذره نماید همی نظر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.