گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

چیست گیتی؟ سرای محنت و غم

زحمت او فزون و راحت کم

تا شب آخرین و روز نخست

فلک اندر کمین محنت تست

سیر افلاک را مدان به عبث

نفس را بر شعور این کن حث

در زمین هر چه جسم و جان دارد

آسمان صورتی از آن دارد

او برین نور سایه افگنده

سایهٔ این به نور آن زنده

اگر آن نور نیک حال بود

عیش این سایه بر کمال بود

ور پدید آید اندرین سستی

نتوان دیدن اندران رستی

در هم این نور و سایه پیوسته

سیرت این به سیر آن بسته

چون ازین سایه بازگشت آن نور

گشت ازین سایه زندگانی دور

ما چه و درچه پایه‌ایم همه؟

چون نه نوریم، سایه‌ایم همه

تو از آنجا چو سایه زانی دور

که نه‌ای هم چو سایه در پی نور

اصل نزدیک و اصل دور یکیست

ما همه سایه‌ایم و نور یکیست

باز آنها که پیش ما نورند

به حقیقت چو سایه مهجورند

هفت کوکب ز راه پنج نظر

گاه زهرت دهند و گاه شکر

در وبال و هبوط و بعد و شرف

گه تلافی گرند و گاه تلف

دو جهانگیر و پنج صاحب رخش

زیر این طارم دوازده بخش

تر و خشکند و گرم و سرد به هم

نرم رفتار و تیز گرد به هم

بشدنشان ز خانه در خانه

فتنه‌ها در جهان ویرانه

از محاق آفت جهان باشند

ز احتراق آتش نهان باشند

شبی و روزی و نر و ماده

سعد و نحس از پی هم افتاده

ثابتی در مزاج سیاری

واقعی در ازای طیاری

این یکی معطی، آن یکی قاطع

این یکی تیره و آن دگر ساطع

باز ازین جمله ثابت و سیار

هر یکی با یکی دگر شد یار

نحس با نحس و سعد با مسعود

ممتزج رنگ هر دو گیرد زود

از روش چون به هم در آمیزند

حالهای عجب برانگیزند

هر یکی مقتضی بلایی را

یا فتوحی و انجلایی را

داده از اجتماع و استقبال

مهر و مه کون را تغیر حال

آمدنشان سوی حضیض از اوج

کرده دریای فتنه را پر موج

جرم خورشید را درین درجات

سیصد و شست صورتست و صفات

هر یکی مشکلی پدید آرد

یا خود از مشکلی کلید آرد

شد زمین چون شکارگاهی شوم

گرد او حلقه‌ای ز چرخ و نجوم

زان نظرهای تیز و چندان سست

آن رهد کو ز رخنه بیرون جست