گنجور

 
اوحدی مراغه‌ای

لب نیست که از مراغه پر خنده نشد

آب قرقش دید و به جان بنده نشد

از مردهٔ گور او عجب می‌دارم

کز شهر برون رفت، چرا زنده نشد؟