گنجور

 
اوحدی

لاله افیون در شراب انداختست

نرگس و گل را خراب انداختست

از ریاحین چرخ در ناف زمین

نافهای مشک ناب انداختست

نغمهٔ شیرین مرغان سحر

شور در مستان خواب انداختست

عندلیب از عشق گل در بوستان

نالهٔ چنگ و رباب انداختست

شرم بادا لاله را! تا از چه روی

پیش ترک من نقاب انداختست؟

بر سر خوان غمش در هر طرف

از دل بریان کباب انداختست

ترک من تیری نیندازد خطا

خود چه گفتم؟ کی صواب انداختست؟

سرو مرد قامت او نیست، لیک

خر بسی خر در خلاب انداختست

عشقبازان در بهشتند،اوحدی

زهد ما را در عذاب انداختست

زود پوسد جامهٔ پرهیز ما

کین قصب بر ماهتاب انداختست