گنجور

 
اوحدی

آن خط عنبرین که چو آبش نبشته‌ای

مشک ختاست، گر چه صوابش نبشته‌ای

هر نامهٔ جمال که در باب حسن تست

زان خط مشک رنگ جوابش نبشته‌ای

از دور چشم بد به رخت نامه‌ای نبشت

بر لب از « ان یکاد» جوابش نبشته‌ای

آورده‌ای به دیدهٔ من خط خون و مست

حکمت روان، اگر چه بر آتش نبشته‌ای

خود نام بوسه نیست درو، آنچه اصل بود

بگذاشتی، مگر بشتابش نبشته‌ای؟

سحرست گرد عارضت آن خط مشکبوی

چون سحر از آن به مشک و گلابش نبشته‌ای

راضی مشو که: بوسه زند هر کسی بر آن

آخر نه از برای ثوابش نبشته‌ای؟

در بست باز خط خوشت خواب اوحدی

گویی مگر ز بستن خوابش نبشته‌ای