گنجور

 
اوحدی

بسیار دشمنست مرا و تو دوست نه

با دوستان خویشتن اینها نکوست؟ نه

من سال و ماه در سخن و گفت و گوی تو

وانگه تو با کسی که درین گفت و گوست نه

با من هزار تندی و تیزی نموده‌ای

گفتم به هیچ کس که: فلان تندخوست؟ نه

ای عاشقان موی تو افزون ز موی سر

زیشان چو من ز مویه کسی همچو موست؟ نه

خلقی به بوی زلف تو از خویش رفته‌اند

کس را وقوف هست که آن خود چه بوست؟ نه

گویند: ترک او کن و یاری دگر بگیر

اندر جهان حسن کسی مثل اوست؟ نه

ای قیمتی چو جان بر ما خاک کوی تو

ما را بر تو قیمت آن خاک کوست؟ نه

شهری به آرزوی تو از جان برآمدند

کس را برآمدی ز تو جز آرزوست؟ نه

با اوحدی طریق جدایی گرفته‌ای

ای پاردوست بوده و امسال دوست نه