گنجور

 
اوحدی

زود شود باز بستهٔ تو

عاشق از دام جستهٔ تو

رونق گل می‌برد همیشه

عارض چون لاله دستهٔ تو

آن شکرینی، که وقت بوسه

قند بریزد ز پستهٔ تو

رحم، که بر هم شکست ما را

طرهٔ در هم شکستهٔ تو

وقت نیامد که باز بندی؟

رشتهٔ عهد گسستهٔ تو

عید من آن دم بود که بینم

ماه جمال خجستهٔ تو

تن به سرشک چو سیم شویم

زان تن چون سیم شستهٔ تو

اوحدی، اینجا چه گرد خیرد؟

زین دل در خون نشستهٔ تو

طاقت تیر غمش نیاورد

سینهٔ مجروح خستهٔ تو