گنجور

 
اوحدی

دل به تو دادیم و شکستی، برو

سینهٔ ما را چو بخستی ، برو

داد دل از پیش تو می‌خواستم

چون بت بیداد پرستی، برو

باز ز سر عربده داری و جنگ

هیچ نگویم که: تو مستی، برو

نیستی از همچو منی در جهان

سهل بود، چون که تو هستی، برو

آمده بودم که نشینی دمی

چون ز تکبر ننشستی، برو

گم شده بودم که: بجویی مرا

چونکه نجستی و بخستی، برو

اوحدی شیفته در دام تست

گر تو ازین دام بجستی، برو