تو سروی ، بر نشاید چیدن از تو
تو ماهی، مهر نتوان دیدن از تو
من آشفته دل را تا کی آخر
میان خاک و خون غلتیدن از تو؟
به گردان رخصت خونم به عالم
که رخصت نیست برگردیدن از تو
گرم صد آستین بر رخ فشانی
نخواهم دامن اندر چیدن از تو
ترا چون هیچ ترسی از خدا نیست
همی باید مرا ترسیدن از تو
گناهم نیست اندر عشق و گر هست
گناه از بنده و بخشیدن از تو
اگر صد رنج باشد اوحدی را
شفا یابد به یک پرسیدن از تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.