گنجور

 
اوحدی

تختگاه حسن را قد تو شاهست، ای صنم

آسمان لطف را روی تو ماهست، ای صنم

زان رخ آیینه‌فام اندر دل ریش منست

زخمها، لیکن کرا یارای آهست؟ ای صنم

دل ز روی راستی مهر تو دعوی می‌کند

رنگ روی من بدین دعوی گواهست، ای صنم

بی‌شب زلف درازت بر من آشفته دل

لحظه روز و روزو هفته، هفته ماهست، ای صنم

گر ترا من دوست می‌دارم بدین جرمم مکش

هر که جان را دوست دارد بی‌گناهست، ای صنم

بنده فرمانند گرد بارگاهت خسروان

اوحدی نیزت گدای بارگاهست، ای صنم

گر منت امیدوارم نیست نقصانی درین

سال و ماه امید درویشان به شاهست، ای صنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode