گنجور

 
اوحدی

ای چاه زنخدانت زندان دل ریشم

از نوش دهان تو چندین چه زنی نیشم؟

گر زانکه سری دارم در پای تو، ای دلبر

کس را چه سخن با من؟ من مرد سر خویشم

پیش تو کشم هر دم دست و کف محتاجی

ای محتشم کوچه، دریاب، که درویشم

گاهم سگ درخوانی، گه ننگ مسلمانی

از هر چه تو میدانی، از ناخلفی، بیشم

یک دم نرود بی‌تو، کین دیدهٔ سرگردان

از خون دل خسته خوانی ننهد پیشم

با من نکند خویشی بیگانهٔ خوی تو

کین بخت که من دارم بیگانه کند خویشم

ای اوحدی، این دل را درمان چه کنی چندین؟

من ناوک او دارم مرهم نبرد ریشم