گنجور

 
اوحدی

دی ره می‌خانه باز یافته بودم

کار طرب را بساز یافته بودم

جمله به می‌دادم و به مطرب و ساقی

هر چه به عمری دراز یافته بودم

آنچه نه عشق تو بود و رندی و مستی

عین دروغ و مجاز یافته بودم

راه دل رازدار بسته زبان را

در حرم اهل راز یافته بودم

نه پدر و چار مادر و سه پسر را

پیش خود اندر نماز یافته بودم

با همه پستی بلند همت خود را

از دو جهان بی‌نیاز یافته بودم

سایهٔ دربان نگشت زحمت راهم

زانکه ز سلطان جواز یافته بودم

هر هوس و آرزو، که بود دلم را

در رخ آن دلنواز یافته بودم

در نظر اوحدی ز راه حقیقت

نه در افلاک باز یافته بودم