گنجور

 
اوحدی

یک شبم دادی به عمری پیش خود بار، ای پسر

بعد از آن یادم نکردی، یاد می‌دار، ای پسر

نیک بد حالم ز دست هجر حال آشوب تو

لطف کن،ما را به حال خویش مگذار، ای پسر

کشتهٔ چشم توام، غافل مباش از حال من

گوشمالم بر مده، گوشی به من دار، ای پسر

نالهٔ من در غم هجر تو شد زیر، ای نگار

رحمتی کن، کز غم هجر توام زار، ای پسر

چون گل وصلی نخواهی هرگزم دادن به دست

خارم از پای دل حیران برون آر، ای پسر

گفته‌ای: در کار عشق من بباید باخت جان

خود ندارم در دو گیتی غیر ازین کار، ای پسر

گفتمش: بوسی بده، گفتا که: پر بشمار زر

زر ندارم، چون شمارم؟ بوسه بشمار، ای پسر

دیگران را چون به وصل خویشتن کردی عزیز

اوحدی را همچو خاک ره مکن خوار، ای پسر