گنجور

 
اوحدی

زلف مشکینت چو دامست، ای پسر

عارضت ماه تمامست، ای پسر

در فروغ روی و چین زلف تو

مایهٔ صد صبح و شامست، ای پسر

تا بود بر دیگری وصلت حلال

بر من آسایش حرامست، ای پسر

زان دهان تنگ شیرینم بده

بوسه‌ای، گر خود به وامست، ای پسر

هر زمان گویی که: فردای دگر

سوختم، فردا کدامست؟ ای پسر

گر تو صد بارم بسوزی در فراق

تا نسازی، کار خامست، ای پسر

در غمت گر نشکنم خود را، مرنج

آدمی را ننگ و نامست، ای پسر

عالمی را بندهٔ خود کرده‌ای

اوحدی نیزت غلامست، ای پسر