گنجور

 
اوحدی

نالهٔ بلبل شوریده به جایی برسید

گل به باغ آمد و دردش به دوایی برسید

عمر بلبل چو وفا کرد به دوری بنمرد

تا ز پیوستن گل بوی وفایی برسید

گل چه پیراهن زر دوخته بر داد بباد؟

کز میان غنچهٔ مسکین به قبایی برسید

هر که بر بوی گل و نالهٔ بلبل سحری

در چمن رفت، به برگی و نوایی برسید

طالب گل ز چمن پای مکن، گو: کوتاه

که به دستش ز سر خار جفایی برسید

پی همراهی این قافله بودم عمری

تا به گوش دلم آواز درایی برسید

قصهٔ مور پریشان به سلیمان گفتند

اثر نعمت سلطان به گدایی برسید

آفتابی ز سر منظره بنمود جمال

ذره‌ای در هوس او به هوایی برسید

اوحدی دست به وصلش نرسانید آسان

درد سر برد و به خاک کف پایی برسید