گنجور

 
اوحدی

رخت دل بدزدد نهان شود

دلم بر تو زین بد گمان شود

چو زلف تو جستم کمند شد

گر ابروت جویم کمان شود

به وصل تو تعجیل کرد نیست

مبادا کزین پس گران شود

دلت می‌دهم، بوسه‌ای بده

کزان بوسه دل جفت جان شود

وگر نیستت بر من ایمنی

بیارم کسی، تا ضمان شود

نتانم که وصف لبت کنم

گرم موی بر تن زبان شود

سرم پیر شد ور رسم بتو

ز سر بار دیگر جوان شود

نگوید به ترک تو اوحدی

گرش دین و دنیا زیان شود

ازو به نیابی معاملی

که گویی چنین کس چنان شود