گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

عشق همان به که به زاری بود

عزت عشق از در خواری بود

دست بگیرد دل درویش را

دوست که در مهد و عماری بود

هم نکند صید چنان آهویی

گر سگ ما شیر شکاری بود

از گل و باغش نبود چاره‌ای

دیده که چون ابر بهاری بود

یار مرا می‌کشد از عشق خود

کشتن عشاق چه یاری بود؟

روز که بی‌وصل بر آید ز کوه

در نظر من شب تاری بود

هم بکند چارهٔ او اوحدی

چون شب رندی و سواری بود