گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

دوشم از وصل کار چون زر بود

تا به روز آن نگار در بر بود

جام در دست و یار در پهلو

عشق در جان و شور در سر بود

گل و شکر بهم فرو کرده

وز دگر چیزها که در خور بود

با چنان رخ ز گل که گوید باز؟

با چنان لب چه جای شکر بود؟

زلف مشکین بر آتش رخ او

خوشتر از صد هزار عنبر بود

من و دلدار و مطربی سه به سه

چارمی حارسی که بردر بود

شب کوتاه روز ما بر کرد

ور نه بس کار ها میسر بود

مطرب از شعرها که میپرداخت

سخن اوحدی عجب تر بود

گر چه عیسی دمی نمود او نیز

نیم شب در میانه سر خر بود