دوشم از وصل کار چون زر بود
تا به روز آن نگار در بر بود
جام در دست و یار در پهلو
عشق در جان و شور در سر بود
گل و شکر بهم فرو کرده
وز دگر چیزها که در خور بود
با چنان رخ ز گل که گوید باز؟
با چنان لب چه جای شکر بود؟
زلف مشکین بر آتش رخ او
خوشتر از صد هزار عنبر بود
من و دلدار و مطربی سه به سه
چارمی حارسی که بردر بود
شب کوتاه روز ما بر کرد
ور نه بس کار ها میسر بود
مطرب از شعرها که میپرداخت
سخن اوحدی عجب تر بود
گر چه عیسی دمی نمود او نیز
نیم شب در میانه سر خر بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معجزی خود ز معجز ادبار
نزد هر زیرکی کم از خر بود
خود همه کس برو همی خندید
زان که عقلش ز جهل کمتر بود
زین چنین کون دریده مادر و زن
[...]
دوش تا صبح یار در بر بود
غم هجران چو حلقه بر در بود
دست من بود و گردنش همه شب
دی همه روز اگرچه بر سر بود
با بر همچو سیم سادهٔ او
[...]
وان سراچه که هفت پیکر بود
بلکه ار تنگ هفت کشور بود
خود بر این کار تو مقرر بود
بنده را خود هزینه در سر بود
قال و حالش ز جمله برتر بود
در میان درر چو گوهر بود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.