گنجور

 
اوحدی

ای سنگدل، به حق وفا کز وفا مگرد

عهدی بکن به وصل و از آن عهد وا مگرد

ما برگزیده‌ایم ترا از جهان، تو نیز

پیوند ما گزین وز پیوند ما مگرد

در میغ خون دل شب هجر آشنای ما

می‌بین و با مخالف ما آشنا مگرد

ای آنکه یک دم از دل ما نیستی جدا

هر دم به شیوه‌ای دگر از ما جدا مگرد

گفتی: برو، که مهرهٔ مهرت بریختم

خونم بریز و گرد چنین مهرها مگرد

دی دست در میان تو کردم، رخ تو گفت:

بالای ما بلاست، به گرد بلا مگرد

ما را غرض روا شدن از وصل روی تست

گو: کام اوحدی ز دو گیتی روا مگرد