گنجور

 
اوحدی

هر کسی را می‌نوازد لطف و خاطر جستنت

چون به نزد ما رسی، با خاطر آید جستنت

امشبم داغی نهادی از جفا بر دل، کزو

سال‌ها نتوان، اگر روزی بباید شستنت

من تو را می‌خواهم از دنیا، به‌ هر منزل که هست

ای که منزل در دلم داری و من در جستنت

سرو بستانی دگر هرگز نرستی از زمین

راستی را گر بدیدی اعتدال رستنت

با تو من عهد از میان جان شیرین کرده‌ام

وه! که را دل می‌دهد عهد چنان بشکستنت؟

گر نخواهی تا چو من مسکین و بی‌مسکن شوی

خاطر مسکین مسکینان نباید خستنت

اوحدی، چون دانهٔ خالش دلت را صید کرد

بعد ازین از دام او ممکن نباشد جستنت

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی
وحشی بافقی

ناز برگیرد کمان در وقت ترکش بستنت

فتنه پاکوبان شود هنگام ابرش جستنت

لاله آتشناک رویاند ز آب و خاک دشت

ز آب خوی رخساره از گرد سواری شستنت

پیش دست و قبضه‌ات میرم که خوش مردم کش است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه