گنجور

 
اوحدی

شبی به ترک سر خویشتن بخواهم گفت

حکایت تو به مرد و به زن بخواهم گفت

حدیث چهره و قد و رخ تو سر تاسر

به پیش سوسن و سرو و سمن بخواهم گفت

ز چین زلف تو رمزی چو نافه سربسته

درین دو روز به مشک ختن بخواهم گفت

حکایت ذقن و زلف و عارضت، یعنی

حدیث یوسف و چاه و رسن بخواهم گفت

به جان رسید درین پیرهن تنم بی‌تو

به ترک صحبت این پیرهن بخواهم گفت

رقیب قصهٔ دردم که گفت می‌گویم

رها مکن که بگوید، که من بخواهم گفت

جنایتی که تو بر جان اوحدی کردی

گرم به گور بری در کفن بخواهم گفت