گنجور

 
اوحدی

جنبیدن این پرده دل افروز گواهیست

کندر پس این پرده پر از عربده ماهیست

بر صورت این پرده بزرگان شده حیران

وین خرده ندانسته که: در پرده چه شاهیست؟

این پرده به تلبیس کجا دور توان کرد؟

هر موی برین پرده جهانی و سپاهیست

ای آنکه درین پرده شما راست مجالی

زان پرده به در هیچ میابید، که چاهیست

این پرده نشین چیست؟ که ما را غرض امروز

بر صورت بی‌صورت این پرده نگاهیست

ای کوه بلا بر دل عشاق نهاده

آن پرده برانداز، که صد پرده به کاهیست

مطرب، تو بدین پرده که ما را بزدی راه

بنواز دگر باره، که خوش پرده و راهیست

آواز کسی راه در این پرده ندارد

هرگز،مگرآن نغمه که پشتی و پناهیست

زنهار!که تا دست طمع باز نگیری

از دامن این پرده، که پشتی و پناهیست

ای اوحدی، از در طلب خط نجاتی

روی از خط این پرده مپیچان، که گناهیست