گنجور

 
اوحدی

جز نقش تو در خیال ما نیست

جز با غمت اتصال ما نیست

شد روز من از غمت چو سالی

لیکن چه کنم؟ چو سال ما نیست

از زلف تو حلقه‌ای ندیدیم

کو در پی گوشمال ما نیست

از روی تو کام دل چه جوییم؟

گوش تو چو بر سؤال ما نیست

بار چو تو دلبری کشیدن

در قوت احتمال ما نیست

از خیل که‌ای؟ که بر رخ تو

زلفت همه هست و خال ما نیست

حال دل ما ز خویشتن پرس

زیرا که کسی به حال ما نیست

دل مرغ هوای تست، لیکن

راه هوست به بال ما نیست

گر سود کنم مرنج، کآخر

نقصان تو در کمال ما نیست

پیش رخ اوحدی چه نالی؟

کورا سر قیل و قال ما نیست