اوحدالدین کرمانی
»
دیوان رباعیات
»
الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
»
شمارهٔ ۳
گفتم که شود به عقل پیدا حالم
تا من به زبان حال بَر وی نالم
آنجا که رسید عقل گفتا زنهار
گر بیشترک روم بسوزد بالم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون مرغ ضعیف بی پر و بی بالم
افتاده به دام و کس نداند حالم
دردی به دلم سخت پدیدار آمد
امروز من خسته از آن مینالم
بر نفس خودت نئی به کلّی ظالم
آن کن که دلی از تو بماند سالم
پهلوی تو باید که پر از علم بود
در پهلوی تو چه سود دارد ظالم
از وصل سمنبران چنان شد حالم
کز ناز بسان گل نو می بالم
چون غنچه دلم ز روی نیکو بگرفت
آنم که چو چنگ از خوشی می نالم
از عشق تو گشتم ارغنون عالم
وز زخمهٔ تو فاش شده احوالم
ماننده چنگ شده همه اشکالم
هر پرده که میزنی مرا مینالم
بر خاک کف پای تو چون رخ نالم
ور پیرهنم نگنجم از بس بالم
وصل تو به بخت نیک هم نتوان یافت
بیهوده ز بخت بدخود می نالم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.