گنجور

 
 
 
اوحدالدین کرمانی

یا دم بی غم مرا تو بی غم گردان

مقصود من خسته میسّر گردان

بنمای مرا روی، مکن، این خوش نیست

تو با من و من بی تو چنین سرگردان

جهان ملک خاتون

تا چند کنی به عالمم سرگردان

یارب که که گفت که ز ما سرگردان

گر زلف توأم چو گو به چوگان بزند

چون گوی کنم در قدمت سر، گردان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه