دردا که درون صفه ما را ره نیست
و افسوس که سوی وصل ره کوته نیست
ای بس که گذشت صبحها از من و تو
وز سرّ صبوح این دل ما آگه نیست
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
دردا که درون صفه ما را ره نیست
و افسوس که سوی وصل ره کوته نیست
ای بس که گذشت صبحها از من و تو
وز سرّ صبوح این دل ما آگه نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در پردۀ اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانهها کوته نیست
آن را که دلیل ره چون مه نیست
او در خطر است و خلق ازو آگه نیست
از خود بخود آمدن رهی کوته نیست
بیرون زسر دو زلف شاهد ره نیست
ماییم که جز درگهِ ما درگه نیست
گرچه همه ماییم کسی آگه نیست
از خود تو به صد هزار فرسنگی دور
وز هستی ما، تا به تو، مویی ره نیست
در ذات مقدّست کسی را ره نیست
وزعین کمال تو کسی آگه نیست
سرمایهٔ سالکان راه طلبت
جز گفتن لا اله الّا الله نیست
در خلوت عرفات تو کس را ره نیست
کی در تو رسد، گرچه نظر کوته نیست
بر دفتر هفتاد و دو ملت گشتم
از ذات تو غیر از تو کسی آگه نیست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.