گنجور

 
ابوعلی عثمانی

و ازان جمله هَیْبَت و اُنْس است. هیبت و انس برتر از قبض و بسط بود چنانکه قبض برتر درجۀ خوف بود و بسط برتر از منزلت رجا است و هیبت برتر از قبض است و انس تمامتر از بسط، و حقّ هیبت غیبت بود و هر هائب غائب بود پس اندر هیبت متفاوت باشند چنانک اندر غیبت فرق بود میان ایشان، و حقّ انس هشیاری بود بحق و همه مستأنسان هشیار باشند و میان هشیاران فرق بود برحسب آنک اندر شرب میان ایشان فرق بوده و گفته اند کمترین محل انس آنست کی اگر صاحب او را اندر دوزخ اندر آری انس برو تیره نگردد.

جُنَیْد گوید سری گفت بنده بجائی رسد کی اگر شمشیری یا تیری بر روی او زنی خبر ندارد و ازان چیزی اندر دل من بود تا آنگاه که آشکارا شد مرا که چنانست کی او گفت.

مقاتل عَکّی گوید اندر نزدیک شبلی شدم و بمِنْقاش گوشت از ابروی خویش بر می کند گفتم یا سیّدی خویشتن را چنین همی کنی و رنج آن با دل من می گردد گفت آن حقیقت است کی مرا ظاهر شدست و طاقت او نمی دارم و رنجی بر خویشتن همی نهم مگر از من پوشیده گردد و نمی گردد و مرا با او طاقت نیست. و حال هیبت و انس اگرچه بزرگست اهل حقیقت نقض شمرند برای آنک بنده را اندر وی تغیّر است و اهل تمکین حال ایشان از تغیّر بر گذشته باشد و ایشان محو باشند اندر وجود عین، ایشانرا نه هیبت بود و نه انس و نه علم و نه حس.

و حکایتی معروفست از ابوسعید خرّاز که گفت اندر بادیه راه گم کردم و همی گفتم. شعر:

اَتیهُ فلا اَدْری مِنَ التیهِ مَنْاَنا

سِوی مایَقولُ الناسُ فِیَّ وَ فی جِنْسیِ

اتَیه عَلی جِنِّ الْبِلادِ وَ اِنسِها

فَاِنْ لَمْاَجِدْشخصاً اَتیهُ عَلی نَفْسی

معنی این آن بود کی گوید تکبّر کنم و ندانم از کبر کی من خود کیم مگر آنک مردمان همی گویند از من، کبر آرم بر پریان و آدمیان و اگر کسی نیابم که کبر آرم، بر خویشتن کبر آرم این نکبّر بمعنی فخرست.

هاتفی آواز داد و گفت. شعر:

اَیَامَنْ یَری الاَسْبابَ اَعْلی وُجودِهِ

وَ تَفْرَحُ بالتیهِ الدَّنیِّ و بِالاُنْسِ

فَلَوْکنْتَ مِنْاَهْلِ الوجودِ حَقیقةً

لَغِبْتَ عَنْ الْاَکْوانِ والعَرشِ وَالْکُرْسی

وَ کُنْتَ بِلا حالٍ مَعَ اللّهِ واقفاً

تُصانُ عَنِ التَّذ کارِ لِلْجِنِّ وَالاِنْسِ

بنده که ازین حالت برگذرد بوجود رسد.