گنجور

 
ابوعلی عثمانی

الوقت حقیقت وقت نزدیک اهل تحقیق حادثی است کی اندروهم آید حاصل بر حادثی مُتَحَقِّق حادث مُتَحَقِّقَ وقت بود حادث مُتَوَهَّم را چنانک گوئی سر ماه نزدیک تو آیم، آمدن متوهّم است، آمدن و ناآمدن روا بود و سرماه حادثیست متحقّق، ناچاره چون این ماه بگذرد سر ماهی دیگر بود سر ماه حادثیست مُتَحَقّق وقت آمدن است.

از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم رَحِمَهُ اللّه گفت وقت آنست کی تو آنجائی اگر بدنیائی وقت تو دنیاست و اگر بعقبی ای وقت تو عقبیست و اگر شادیست وقت تو شادیست و اگر باندوهی وقت تو اندوهیست مرا دیدن است کی وقت آن بود که بر مردم غالب بود ونیز بوقت آن خواهند کی مردم اندرو بود از روزگار.

و گروهی گفته اند کی میان دو روزگار بود روزگار گذشته و آنچه فرا پیش بود.

صوفیان گویند صوفی پسر وقتست و مراد آنست کی تا او مشغول هست بدانچه اولی تر، اندر حال قیام همی کند بدانچه اندر آن وقت فرموده اند.

و گفته اند درویش را اندوه وقت گذشته نبود و نه آن وقت که نیامده است و وقت وی آن بود کی اندروست.

و گفته اند مشغولی بوقت گذشته ضایع کردن دیگر وقت باشد.

و بوقت آن خواهند کی در پیش ایشان آید از تصرّف حق در ایشان را جز آنک ایشان خود را اختیار کنند. و گویند فلان بحکم وقتست یعنی کی گردن نهاده است بدانچه پدیدار آید از حکم غیب، از اختیار خود دور، و این در آن چیز بود که خدای تعالی برو ننهاده باشد و چیزی از شریعت واجب نبود زیرا که ضایع کردن آنچه فرمان بود و حوالت نهادن کار بتقدیر و نا باکی کردن بتقصیری که افتد، بیرون شدن بود از دین. و بر زبان این طایفه بسیار رودکی اَلْوَقْتُ سَیْفٌ، یعنی چنانک شمشیر برنده است وقت بدانچه حق او را همی راند غالبست.

و گویند شمشیر ببر ماسیدن نرم بود ولیکن بکناره برّان بود، هر کی با او نرمی کند سلامت یابد و هرکه درشتی کند خسته گردد و وقت همچنین بود هر که حکم او را گردن نهد رسته بود و هر که معارضه کند بترک رضا با وی اندر ضلالت افتد و انشد شعراً، شعر:

وَکَالسَّیْفِ اِنْلایَنْتَهُ لان مَسُّهُ

و حدّاهُ اِنْخاشَنْتَهُ خَشِنانِ

و هر کی وقت بازو بسازد وقت او وقت بود هر که وقت با وی نسازد وقت بر وی مقت بود.

از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که گفت وقت سوهانی است و ترا بساید و هیچ چیز از تو کم نکند یعنی اگر تو محو گردی و فانی گردی رسته شدی، از تو میگیرد و محوت نکند بکلی. و این شعر اندرین معنی آرند. شعر:

کلُّ یَوْمٍ یَمُرُّ یَأْخُذُ بَعضی

یورِثُ الْقَلْبَ حَسْرَةً ثُمَّ یَمْضی

معنی آن بود کی گوید هر روز کی میگذرد برخی از من کم کند و دلرا حسرت می افزاید پس می رود.

و هم درین معنی گوید. شعر:

کَأَهْلِ النّارِ اِنْنَضِجَتْجُلودٌ

اُعیدَتْلِلشِّقاءِ لَهُم جُلودٌ

و قرآن بدین معنی ناطقست. قالَ اللّهُ تَعالی: کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْناهُمْ جُلوداً غَیْرَهَا.

و هم بدین معنی گوید. شعر:

لَیْسَ مَنْماتَ فَاسْتَراحَ بِمَیْتٍ

اِنَّما الْمَیْتُ مَیِّتُ الْاَحْیاءِ

هر که بمیرد و برآساید مرده نه بود مرده آن بود کی بزندگی بمیرد.

و زیرک آن بود کی بحکم وقت بود و اگر وقت وی صحو بود قیام وی شریعت بود و اگر محو بود احکام حقیقت بر وی غالب بود.