گمان دارم که این درد و تحمل می کند کاری
بگو با گل که استغنای بلبل می کند کاری
دل دانای شهر ما به کفر جزء تسلی شد
که باور داشت هرگز کان تزلزل می کند کاری
به صلح دل چه کوشی، صبر کن گر یار باز آید
غم فرصت مخور کاین جا تعلل می کند کاری
بهشتی پروران ای دل، متاع هستی یی بنمای
که با بی همتان عرض تحمل می کند کاری
دل بلبل به هر بادی هزاران راز می فهمد
نپنداری که ناز و عشوهٔ گل می کند کاری
اگر با مهر افزایی، غرور افزاید ای سرکش
تغافل کن که با عرفی تغافل می کند کاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
گمان دارد ز ناز و سرکشی گل میکند کاری
وزین غافل که آخر آه بلبل میکند کاری
دلم خون شد ز هجران و نیم نومید از وصلش
که از حد چون رود صبر و تحمل میکند کاری
طریق مهر باید حسن را در دلبری ورنه
[...]
به دلهای دماغ آشفته، سنبل می کند کاری
به ما شوریدگان، آن زلف و کاکل می کند کاری
دلم را در خروش آورده چون گل نوشخند او
نوازشهای آن رنگین تغافل، می کندکاری
شب از وجد نسیم، از خود نرفتم گر درین گلشن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.