گنجور

 
عرفی

خیز و شراب حیرتم، زان قد جلوه ساز ده

روی به روی عشق کن، دست به دست ناز ده

ای دل ساده گفتمت، نام وفا مبر کنون

مرهم داغ خویش را، از نمک امتیاز ده

توسن ناز کرده زین، ای دل عافیت گزین

موی به موی خویش را، مژدهٔ ترکتاز ده

کی دو عروس را به هم، تاب مشارکت بود

یا در مردمی بزن، یا سه طلاق آز ده

شیوهٔ سامری بود، نیک کرشمه های تو

یا به فدای عشوه کن، یا به زکات ناز ده

یا رب از آن کرشمه ام، کاوش دل نصیب کن

سینهٔ کبک زاده را، ناخن شاهباز ده

دم زده عرفی از وفا، تا زنمش به امتحان

دشنهٔ زهر داده ای، زان مژهٔ دراز ده

 
 
 
غالب دهلوی

مر ز فنا فراغ را مژده برگ و ساز ده

سایه به مهر واگذار قطره به بحر باز ده

طره جیب را ز چاک شانه التفات کش

عارض خویش را ز اشک غازه امتیاز ده

داغ به سینه زیورست دل به جفا حواله کن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه