تا کی دهم به دست تماشا زمام چشم
فالی زنم که گریه بر آید بنام چشم
ای گریه بی مضایقه از در درآ که من
هر دم به خون دل بنویسم سلام چشم
از بس که حیرت آمد و بیگانگی فزود
امشب خیال دوست نگردید رام چشم
صد نوحه هست بر لب و نسپرده راه گوش
صد گریه هست در دل و نشنیده نام چشم
عرفی فسرده چون نبود مجلسم که باز
خالی است شیشهٔ دل و خشک است جام چشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای عارض و خط تو شده صبح و شام چشم
دل گشته خاص تو زنظرهای عام چشم
تا عشق تو درین دل تاریک ره برد
شد نور شمع تعبیه در پیه خام چشم
زآن ساعت خجسته که هندوی چشم کرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.