گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عرفی

تا کی دهم به دست تماشا زمام چشم

فالی زنم که گریه بر آید بنام چشم

ای گریه بی مضایقه از در درآ که من

هر دم به خون دل بنویسم سلام چشم

از بس که حیرت آمد و بیگانگی فزود

امشب خیال دوست نگردید رام چشم

صد نوحه هست بر لب و نسپرده راه گوش

صد گریه هست در دل و نشنیده نام چشم

عرفی فسرده چون نبود مجلسم که باز

خالی است شیشهٔ دل و خشک است جام چشم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode