گنجور

 
عرفی

عمر در شعر به سر کرده و در باخته ام

عمر در باخته را بار دگر باخته ام

ساقی مصطبهٔ عشقم و می ریخته ام

طایر باغچهٔ قدسم و پر باخته ام

العطش می زند از تشنه لبی هر مویم

که قدح های پر از خون جگر باخته ام

شاید ار تلخ کشم ناله ز حرمان سخن

طوطی گرسنه ام تنگ شکر باخته ام

رصد شرع هنر چون نشود محو که من

شش هزار آیت احکام هنر باخته ام

گفته گر شد ز کفم، شکر که ناگفته به جاست

از دو صد گنج یکی مشت گهر باخته ام

صد مصیبت کده در هر سخنم مدغم بود

گریه و ناله پس شام و سحر باخته ام