گنجور

 
عرفی

هر چه با او گویم، از مردم دگرگون بشنوم

باز حرفی گفته ام، امروز، تا چون بشنوم

واعظا درماندهٔ رسوای عشقم، دم مزن

گر توانم نکتهٔ زان لعل می گون بشنوم

تشنهٔ غم بودم اکنون شاد گردم هر کجا

از لب غم دیدگان دشنام پر خون بشنوم

کز شنفتن کرد گفتن گنگ، طرفه زیرکم

ور بگویم خود بر آن باشم که افزون بشنوم

غافلم دارد جنون از حال خود، بگشا نقاب

کز زبان حسن لیلی نام مجنون بشنوم

 
 
 
بابافغانی

هر سخن کز وصف آن لب‌های میگون بشنوم

گوش دارم تا هم از لعل تو مضمون بشنوم

بس که مشتاقم اگر وصف ترا گوید کسی

گرچه غیرت سوزدم خواهم که افزون بشنوم

تاب دیدارت ندارم طاقت گفتار هم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه