گنجور

 
عرفی

مده تسلی ام از صلحِ بیم دار هنوز

که می شوم به فریبت امیدوار هنوز

مباد روز قیامت، به وعده گاه بیا

که دل نشسته در آن جا به انتظار هنوز

به دست بوس تو از ذوق، جان برآمد، لیک

نبرده زخم از این لذت، شکار هنوز

فروگرفت در و بام دیده را حیرت

نگشته گرم نگاه به روی یار هنوز

شوم فدای تو ای دل، که جمله خوبی، لیک

ز یاد غمزهٔ او می شوی فگار هنوز

خزان گرفت گلستان عیش را، عرفی

ندیده خرمی فصل نو بهار هنوز

 
 
 
حکیم نزاری

امید بستم و نگشاد هیچ کار هنوز

در اوفتادم و یاری نکرد یار هنوز

گذشت عمرم و بختم نشد موافق طبع

که برخلاف مرادست روزگار هنوز

میان قلزم هجرم غریق و نیست پدید

[...]

حزین لاهیجی

ز ترکتازی آن نازنین سوار هنوز

مرا غبار بلند است از مزار هنوز

عجب که صبح قیامت ز خواب برخیزی

چنین که بسته تو را چشم اعتبار هنوز

از آن شبیکه به زلف توکرد شانه کشی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه