گنجور

 
حکیم نزاری

امید بستم و نگشاد هیچ کار هنوز

در اوفتادم و یاری نکرد یار هنوز

گذشت عمرم و بختم نشد موافق طبع

که برخلاف مرادست روزگار هنوز

میان قلزم هجرم غریق و نیست پدید

کنار وعده و پایان انتظار هنوز

به هیچ خوف و رجا منقطع نخواهد شد

امیدم از شرف وصل آن نگار هنوز

کجایی ای که بکشتی ز انتظار مرا

جهان بگشت و فریب تو برقرار هنوز

ز خون دیده برآمد کنار تا به میان

نیامده ست میان تو در کنار هنوز

روا بود که تو نامهربان وفا نکنی

به یک قبول پس از وعدهٔ هزار هنوز

رعایتی اگرت دل دهد توانی کرد

به دست مرحمت توست اختیار هنوز

پس از هزار جفا مقدم نزاری بین

که هست بر سرعهد تو استوار هنوز