کسی میوهٔ غم ز باغم نَخُورد
که حسرت به عیش و فراغم نخورد
نیاسودم از خوردن غم، دمی
که اندیشهٔ غم دماغم نخورد
دو صد شیشهٔ خون از دماغم چکید
که مرهم شرابی ز داغم نخورد
به عهدم چنان عافیت مُرد زود
که نو باوهٔ نخل باغم نخورد
شب غم چنان تلخ بر من گذشت
که پروانه دود چراغم نخورد
شدم شاخ گل، هیچ بلبل نخاست
شدم استخوان، هیچ زاغم نخورد
مگر خورد عرفی شراب از سفال
که کوثر ز سیمین ایاغم نخورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.