گنجور

 
عرفی

کسی کز فقر جوید کام، درویش کی ماند

دلی که ریش باید، مومیای ریش کی ماند

چو نشتر میخلد پای تمنا در دلم، آری

تمنایی که در دل بشکند، نیش کی ماند

کجا در دل گذارم ناله، وصلش در نظر دارم

کسی کاین صید بیند، ناوکش در کیش کی ماند

تماشای معانی را، اگر چشمی به دست آری

فضولی های عقل اصلاح اندیش کی ماند

ز احسان غم آخر هر سر مویم توانگر شد

کسی کش غم ولی نعمت بود، درویش کی ماند