از پی صید دگر، تا بجهاندی سمند
ذوق رهایی نیافت، آهوی سر درکمند
در ره عشق ای بلا، مهلت گامی بس است
جان سلامت روی، باد فدای گزند
رو که ستم می کند، بر من آرام دوست
دل که فراغش مباد، سینه که بر ما درند
مانده طبیب اجل، عاجز و حیرت زده
همنفس ساده لوح، گو که بسوزد سپند
دوش که طاعتکده، مجمع بیگانه بود
رخصت جامی نداد، محتسب بالوند
تا دلم از جام قرب، یافته کیفیتی
ننگ خمار منست، نشأء عشق بلند
تا به حریم وصال، هم نفس عرفی است
خون لبم می چکد، عاقبت از زهرخند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عاشقانه و دردناک شاعر است. شاعر به صید عشق اشاره میکند که همچون آهو در بند است و هرگز رهایی نمییابد. او از موانع و سختیهای عشق صحبت میکند و به حال خود آشفته است. همچنین به ستمهایی که از سوی محبوب بر او میرود، ابراز نارضایتی میکند و حسرت لحظات شیرین وصال را دارد. شاعر به حالت درماندهای اشاره میکند و ناامیدی طبیب اجل را در مواجهه با درد و رنج خود احساس میکند. این شعر از تنهایی و جدایی، همچنین شوق وصال و تلخی عشق حکایت دارد. در نهایت، عشق را همچون زهر و جامی که آرزوی نوشیدنش را دارد، توصیف میکند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که در جستجوی شکار دیگری بودی، هرگز نتوانستی طعم آزادی را بچشی، زیرا آهو در دام گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، ای معشوق، همین که یک گام بردارم برایم کافی است. یعنی جانم را به فدای سلامتی چهرهات میکنم، حتی اگر به خاطر این عشق دچار درد و رنج شوم.
هوش مصنوعی: کسی که به من ظلم میکند، بر من آرامش نداشته باشد، و کسی که دلش به یاد من است، نباید از غم من راحت باشد. این جمله بیانگر درد و غم ناشی از ستم و جدایی است.
هوش مصنوعی: طبیب مرگ که در برابر مرگ ناچار و گیج مانده، به سادگی کسی که نمیفهمد، میگوید که ای کاش او هم مانند گیاهان خوشبو بسوزد و از بین برود.
هوش مصنوعی: دیشب که مکان عبادت و پرستش تو، پر از بیگانگان بود، محتسب (نگهبان اخلاق و شرع) اجازه نداد که کسی جامی بیاشامد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل من از میخانهی نزدیکی به محبوب سرشار نشده، حال و هوای نشئهی عشق در من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: همزمان با نزدیک شدن به آغوش معشوق، درد عشق به شدت حس میشود و در این حین، از زخم زبان او، عملاً به من آسیب میرسد و احساس غم و تلخی میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیز ابا نیکوان نمایدت جنگ فند
لشکر فریادنی، خواستهنی سودمند
قند جداکن از وی، دور شو از زهر دند
هر چه به آخر بهست جان ترا آن پسند
ای رخ و زلفت چنانک ماه بمشکین کمند
ساخته نظاره گاه بر سر سرو بلند
منظر ماه منیر از بر سرو سهی
طرفه و نادر بود خاصه بمشگین کمند
ای بت بادام چشم پسته دهان قند لب
[...]
عشق تو اندر دلم شاخ کنون میزند
وز دل من صبر را بیخ کنون میکند
از سر میدان دل حمله همی آورد
بر در ایوان جان مرد همی افکند
عشق تو عقل مرا کیسه به صابون زده است
[...]
غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
زانکه بلندی دهد، تا بتواند فکند
چون برسد آفتاب در خط نصفالنهار
سر سوی پستی نهد تا که در افتد به بند
واقعهٔ آدمی هست طلسمی عجب
[...]
غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
زانک بلندت کند تا بتواند فکند
قطره آب منی کز حیوان میزهد
لایق قربان نشد تا نشد آن گوسفند
توده ذرات ریگ تا نشود کوه سخت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.