زندانی شوق تو به گلزار نگنجد
جز در قفس مرغ گرفتار نگنجد
در دست ریا باده کشان تا در کعبه
بگذشته میانی که به زنار نگنجد
هرذره نه شایسهٔ طوف حرم اوست
خورشید در این سایهٔ دیوار نگنجد
فریاد که غم های تودر سینهٔ تنگم
اندک نبود لایق و بسیار نگنجد
ای عافیت آموز مشو همدم عرفی
در صحبت اوجز دل بیمار نگنجد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل نیست که در وی غم دلدار نگنجد
سندان بود آن دل که در او یار نگنجد
در دل چو بود عشق، نگنجد خرد و عقل
در مجلس خاص ملک اغیار نگنجد
آن را سخن عشق رسد کو به دل از دوست
[...]
حرفی است محبت که به گفتار نگنجد
این راز در آیینه اظهار نگنجد
چون ذره سپردیم سراپا به نگاهی
در دیده مشتاق تو دیدار نگنجد
در دیدهٔ من غیر رخ یار نگنجد
در آینه جز پرتو دیدار نگنجد
او گرم عتاب است و مرا غم که مبادا
در حوصله ام این همه آزار نگنجد
فریاد که غمهای تو ز اندازه برون است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.