ز بهر داغ که مستان علاج می طلبند
که جام می شکنند و زجاج می طلبند
فروغ مشعلهٔ شمع راه تیره دلان
چراغ در دل شب های داج می طلبند
شکوه تاج شکستند و تخت مرگ زدند
ز هم نهان تخت و تاج می طلبند
مباد لذت بیماری دل آنان را
که اعتدال ز بهر مزاج می طلبند
فغان ز جلوهٔ آن هست که اهل دین به دعا
ز بهر طاعت ایزد، رواج می طلبند
گذر به کوچهٔ همت مبادشان، عرفی
که کام دل ز در احتیاج می طلبند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بتان شهر که ترکانه باج می طلبند
مراد سر بود از هر که تاج می طلبند
نماند در جگرم آب و این سیه چشمان
هنوز از ده ویران خراج می طلبند
ز درد عشق دل خلق روزگار پرست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.