گنجور

 
عرفی

سراپای وجودم در محبت ، حال دل دارد

ز ذوق درد، بیرونم ، درون را مشتعل دارد

فغان از جلوهٔ حسنی که دل های شهیدان را

ز ننگ آرمیدن های حیرانی خجل دارد

گل امید ما را آفت پژمردگی نبود

که باغ آرزوی ما هوای معتدل دارد

به عهد حسن او گاه تبسم بینی از دل ها

که گویی مردهٔ صد ساله در سینه دل دارد

یکی صد شد عذاب اهل عصیان،کز لحد عرفی

ز خون گرم دل، سیلی به دوزخ متصل دارد