گنجور

 
عرفی

ای دل طمع مدار که بی غم گذارمت

وین هم قبول کن که به جان دوست دارمت

تاراج عافیت نبود کار دوستان

وبن هم ز دوستی است که دشمن شمارمت

صد ره شکسته ای دلم از جور، هیچ گاه

نگشوده ای نقاب که معذور دارمت

عرفی ز آه و ناله خموشی ، دگر بیا

تا زخم های سینه به ناخن بکارمت

 
 
 
حافظ

ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت

جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

تا دامنِ کفن نکشم زیرِ پایِ خاک

باور مکن که دست ز دامن بدارمت

محرابِ ابرویت بنما تا سحرگهی

[...]

امیرعلیشیر نوایی

رفتی اگرچه از بر من کی گذارمت

تا بازت آورد به خدا می‌سپارمت

کارم چو از ازل به تو افتاده تا ابد

گر صد رهم گذاری و من کی گذارمت

دامان تست و دست من ار افکنی سرم

[...]

سلیم تهرانی

ای گل دگر ز دست کجا می گذارمت

نتوان فریب داد مرا، خوب دارمت

از تو ندیده ام به جهان بی وفاتری

باور مکن گر اهل وفا می‌شمارمت

در روزگار نیست مرا چون تو دشمنی

[...]

آذر بیگدلی

گیرم بعجز دامنت و جان سپارمت

شاید که گامی از پی نعش خود آرمت

گر کشته رشکم، امشب از آن کو نمی روم

کز دل نیایدم برقیبان گذارمت

هر حرف گفتمت، ز رقیبان شنفتم آه؛

[...]

یغمای جندقی

ای غایب از نظر به خدا می سپارمت

جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه