گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عرفی

از شوق که این ناله گرانمایه متاعی است

این شعله ی دل نام دگر سست سماعی است

در معرکه ی عشق زبون شو که درین رزم

هر کس که به صد رنگ شهیدی است شجاعی است

زین باغ مجو بهره که هر میوه که چینند

بی آبی ایام مکیده است و قناعی است

سیماب بود قفل در گوش تو ورنه

صد نغمه ی مستانه طلبکار سماعی است

گوش شنوا جوی که در بزم تامل

بر بستن لب موجب صد گونه صداعی است

تا عشق به بازاد دلم شعله فروشد

هر چیده دکان دوزخ و دال متاعی است

عرفی یکی از جیب برآور سر مستی

این محمل عمر است که بر دوش وداعی است