گنجور

 
عنصری

بمجلس اندر کان بت مرا شراب دهد

بمن نشاط و ببد خواه من عذاب دهد

یکی چنانکه خدایش همه عذاب دهد

یکی چنان که خدایش همه صواب دهد

گمان برم که بمن آفتاب خواهد داد

بلی چو ساقی مه باشد آفتاب دهد

اگر بخوانم آن را کجا که دوزخ اوست

هر آینه گل حمری مرا جواب دهد

ز باد حلقۀ زلفین او بر آن رخسار

همی شتاب کند تا مرا شتاب دهد

بدین جهان چه شناسی عجبتر از خط او

که مشک نیست ولی بوی مشک ناب دهد

سیاه و سبز و قوّی است و ماه و مهرش روی

خرد زهر دو نشانی همی صواب دهد