گنجور

 
عنصری

گل خندان خجل گردد بهاری

که تو رنگ از بهار و گل به آری

بسیم ومشک نازد جان ازیرا

که سیمین عارض و مشکین عذاری

نگار قندهاری قند لب نیست

تو قندین لب نگار قندهاری

بمشکین زلف شهر آشوب ماهی

بجادو غمزه جان آهنج خاری

ببند زلف جز دل را نبندی

بجادو غمزه جز جانرا نخاری

بخار و زنگ بر دلها فکندی

بجعد زنگی و زلف بخاری

برنگ از لالۀ خودروی عکسی

ببوی ، از عنبر سوده بخاری

همی خندی که ماه سرو قدّی

همی بالی که سرو جویباری

شکر بارد بوصفت لب چو بارد

بمدح شاه درّ شاهواری

خداوند زمانه میر محمود

که کار ملک ازو گشتست کاری

ایا خورشید رای مشتری طبع

تو از هر دو جهان را یادگاری

بجای پیشدستی پیشدستی

بوقت بردباری بردباری

سخن داند که تو چابک ادیبی

عنان داند که تو زیبا سواری

تو خورشید ولیکن بی زوالی

تو گردونی ولیکن بی مداری

کفایت را بهر فخری مشیری

جلالت را بهر فضلی مشاری

بهر علمی که گوئی تو امامی

بهر شهری که باشی شهریاری

بدل بر مهربانان مهربانی

بتن بر کامگاران کامگاری

ادبرا زیور و دین را نظامی

خرد را اصل و دولت را شعاری

بدعوی خسروان را حق نمائی

بمعنی چاکرانرا حق گزاری

جهانرا بگذرانی نگذری خود

بدان ماند که گشت روزگاری

جمال و افتخار از دولت آید

تو دولت را جمال و افتخاری

بچشم دوستان اندر تو نوری

بچشم دشمنان اندر تو خاری

شکار خسروان مرغ است و نخجیر

شکار تیغ تو شیر شکاری

دل روباه و طبع غرم گیرد

ز شمشیر تو شیر مرغزاری

اگر حمله پذیری کوه و سنگی

وگر حمله بری موج بحاری

بجای صلح مهر دوستانی

بجای رزم تیغ ذوالفقاری

بعدلت کبک نندیشد ز شاهین

ز بیمت سنگ خون گرید بزاری

یکی بینندت اندر حدّ دیدار

بحدّ آزمون اندر هزاری

دل آزادگان خواهندۀ تست

که تو آزادگی را خواستاری

فلک بند غم است و تو نجاتی

جهان تیره شب است و تو نهادی

ببزم اندر سعادت را قرینی

بصدر اندر جلالت را عیاری

برحمت برسر خورشید تاجی

برفعت برسر کیوان غباری

یمین دولت و حق را یمینی

امین ملت و دین را یساری

همی خورشید نور آرد نثارت

که تو زیبای نوری و نثاری

چنان کایزد همیشه بی عوارست

تو ایزد نیستی و بی عواری

اگر بر سنگ بگشایی تو بازو

وگر کف را بدریا در گذاری

بسنگ اندر گشایی چشمۀ خون

بدریا در پدید آری صحاری

چو دیده چشم را و عقل جانرا

تو مر دین را و دولت را بکاری

بحجت گمرهانرا رهنمومی

بطاعت غمگنانرا غمگساری

گه از گردنگشان کشور ستانی

بگردان دادگان کشور سپاری

همی تا بر زند هنگام نوروز

نسیم باغ با عود قماری

شود گلبن عماری و گل زرد

چو کوکبهای زرین بر عماری

بپیروزی و کام دل همی باد

ترا در ملک و دولت پایداری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode