گنجور

 
عمان سامانی

در بیان تبدل از عالم بسط به عالم قبض و تنزل از ملک معنی بجهان صورت گوید:

وه! که این مطلب ندارد انتها

قصه را سر رشته شد از کف رها

وای وای ایندل گرانجانی گرفت

این فرشته، خوی حیوانی گرفت

آنکه پنهان بد مرا در تن چه شد؟

آن سخن گوی از زبان من چه شد؟

چون شد آن کز گوش میکرد استماع

وز لب من کف ز پای من سماع

من کیم؟ گردی ز خاک انگیخته

قالبی از آب و از گل ریخته

کوزه‌یی بنهاده در راه صبا

ای عجب آبی هدر خاکی هبا

من کیم؟ موجی ز دریا خاسته

قالبی افزوده روحی کاسته

عاجزی، محوی، عجولی، جاهلی

مضطری، ماتی، فضولی، کاهلی

نک حقیقت آمد و طی شد مجاز

شو خمش گوینده گفتن کرد ساز:

ای به حیرت مانده اندر شام داج

آفتاب آمد برون، اطفی السراج

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode