گنجور

 
عبید زاکانی

هرگه که شبی خود را در میکده اندازیم

صد فتنه برانگیزیم صد کیسه بپردازیم

آن سر که بود در می وان راز که گوید نی

ما مونس آن سِرّیم ما محرم آن رازیم

هر نغمه که پیش آرند ما با همه در شوریم

هر ساز که بنوازند ما با همه در سازیم

زین پیش کسی بودیم و امروز در این کشور

ما جمری بغدادیم ما بکروی شیرازیم

گر حکم کند سلطان کین باده براندازند

او باده براندازد ما بنک براندازیم

آن روز که در محشر مردم همه گرد آیند

ما با تو در آن غوغا دزدیده نظر بازیم

بر یاد تو هر ساعت مانند عبید اکنون

بزمی دگر افروزیم عیشی دگر آغازیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode