گنجور

 
نورعلیشاه

منم که با مژه تر کنم گهر سوراخ

توئی که کرده ز تیر غمم جگر سوراخ

ز بسکه چشم ببام و درت نهادم شد

ز کاوش مژه ام جمله بام و در سوراخ

بیاکه ناوک آهم دل فلک هر شب

جدا ز ماه رخت کرده تا سحر سوراخ

تو رفتی و ز قفای تو هر قدم کردم

زمین خشک بخوناب چشم تر سوراخ

عجب مدار که نور از ضمیر چون خورشید

کند بناوک حسرت دل قمر سوراخ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode