گنجور

 
نورعلیشاه

بسته باشد تا بکی میخانه را در الغیاث

چند ماند خالی از می جام و ساغر الغیاث

طبل شادی تا بکی در سینه ام سلطان غم

کوبد و آراید از هر سوی لشگر الغیاث

تا بکی از منجنیق چرخ ناهموار دون

سنگ فتنه باردم بر کاسه سر الغیاث

گرچه یارانم ز یاری یاوریها میکنند

نیست ما را جز تو یارا یار و یاور الغیاث

حیدرا از آستین دست یداللهی برآر

نفس بگشاده دهن مانند اژدر الغیاث

زآیه نصر من الله رایتم افراشتی

تا شوم بر دشمنان دین مظفر الغیاث

تیره شد آئینه گردون ز روی عاصیان

تا کند نور علی بازش منور الغیاث