گنجور

 
نورعلیشاه

ای از رخ تو روشن انوار دوست ما را

انوار دوست دیدن زان رخ نکوست ما را

چندی چو مغز بودیم در زیر پوست پنهان

عشق آمد و برآورد از زیر پوست ما را

خورشید روشنائی از چشم ما کند وام

زانرو که کحل بینش زانخاک کوست ما را

تا آبروی عشاق از اشک میفزاید

سیلاب دیده بر رو خوش آبروست ما را

باری اگر زیاری رو سوی ما نیاری

دایم بعجز و زاری سوی تو روست ما را

مهر و مهی که بینی هر صبح و شام تابان

تابان بسقف گردون عکسی ازوست ما را

مستیم و لاابالی نور علی عالی

پر از می جلالی جام و سبوست ما را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode